سلام
نمی دونم چه جوری برات بگم که تو دلم چی می گذره تنها مصداقی که می تونم براش پیدا کنم ژله است...
باورت نمی شه دلم این روزا مثل ژله شده .........مدام می لرزه می ترسم چیزی رو که تا این جا با هزار سیاست رسونده یهووووو خراب شه.........
دوست دارم
تو در جان منی من غم ندارم تو ایمان منی من کم ندارم
اگر درمان تویی دردم فزون باد وگر معشوقه ای سهمم جنون باد
تویی تنها تویی توعلت من تو بخشاینده بی منت من
صدایم کن صدای تو ترانه است کلامت آیه های عاشقانه است
تو را سجده سجده من می پرستم که سر برخاک برزانو نشستم
هوا سرد است و برف آهسته بارد
ز ابری ساکت و خاکستری رنگ
زمین را بارش مثقال ، مثقال
فرستد پوشش فرسنگ ، فرسنگ
سرود کلبه ی بی روزن شب
سرود برف و باران است امشب
ولی از زوزه های باد پیداست
که شب مهمان توفان است امشب
دوان بر پرده های برفها ، باد
روان بر بالهای باد ، باران
درون کلبه ی بی روزن شب
شب توفانی سرد زمستان
آواز سگها :زمین سرد است و برف آلوده و تر
هواتاریک و توفان خشمناک است
کشد - مانند گرگان - باد ، زوزه
ولی ما نیکبختان را چه باک است ؟
کنار مطبخ ارباب ، آنجا
بر آن خاک اره های نرم خفتن
چه لذت بخش و مطبوع است ، و آنگاه
عزیزم گفتم و جانم شنفتن
وز آن ته مانده های سفره خوردن
و گر آن هم نباشد استخوانی
چه عمر راحتی دنیای خوبی
چه ارباب عزیز و مهربانی
ولی شلاق ! این دیگر بلایی ست
بلی ، اما تحمل کرد باید
درست است اینکه الحق دردناک است
ولی ارباب آخر رحمش آید
گذارد چون فروکش کرد خشمش
که سر بر کفش و بر پایش گذاریم
شمارد زخمهایمان را و ما این
محبت را غنیمت می شماریم 2خروشد باد و بارد همچنان برف
ز سقف کلبه ی بی روزن شب
شب توفانی سرد زمستان
زمستان سیاه مرگ مرکب آواز گرگها :
زمین سرد است و برف آلوده و تر
هوا تاریک و توفان خشمگین است
کشد - مانند سگها - باد ، زوزه
زمین و آسمان با ما به کین است
شب و کولاک رعب انگیز و وحشی
شب و صحرای وحشتناک و سرما
بلای نیستی ، سرمای پر سوز
حکومت می کند بر دشت و بر ما
نه ما را گوشه ی گرم کنامی
شکاف کوهساری سر پناهی
نه حتی جنگلی کوچک ، که بتوان
در آن آسود بی تشویش گاهی
دو دشمن در کمین ماست ، دایم
دو دشمن می دهد ما را شکنجه
برون : سرما درون : این آتش جوع
که بر ارکان ما افکنده پنجه
دو ... اینک ... سومین دشمن ... که ناگاه
برون جست از کمین و حمله ور گشت
سلاح آتشین ... بی رحم ... بی رحم
نه پای رفتن و نی جای برگشت
بنوش ای برف ! گلگون شو ، برافروز
که این خون ، خون ما بی خانمانهاست
که این خون ، خون گرگان گرسنه ست
که این خون ، خون فرزندان صحراست
درین سرما ، گرسنه ، زخم خورده ،
دویم آسیمه سر بر برف چون باد
ولیکن عزت آزادگی را
نگهبانیم ، آزادیم ، آزاد
ساعت ۶ صبح رسیدش تهران بعد از یه سفر ۱۰ روزه...
کلی خسته بود و ناراحتی راه تو بدنش بود .....
ساعت ۱۰:۳۰ صبح sms داد ....
ساعت 1 باهاش حرف زدم گفت کلی داره براشون مهمون می آید و اونم از خستگی نای تکون خردن نداره ....
گفتم به وبلاگش سر زده گفت هنوز وقت نکرده .... بار اول
گفتم فردا ببینمت گفت 5 شنبه زبان داره هیچی نخونده و اما فردا باهام صبح چک می کنه ...
ساعت 8 شب هنوزم وبلا گ رو ندیده ...
ساعت 9 شب گفت دیدیم و نظر گذاشتم اما چرا کم نوشتی رفتم دیدم فقط یکی شو خوندی به قول خوت سرسری و فقط یه نظر گذاشته .....
ساعت 10 صبح روز بدش گفت رفتم خونم ایندفعه کامل خوندم اما حرفی از اومدن نزد...
ساعت 12 زنگ زدم که می آیی گفت می تونم اما الان دیره کی برگردم زبانم نخوندم منم گفتم باشه ....
ساعت 6:30 بعد از ظهر اومدم دیدم فقط یه 2 تا نظر ناقص گذاشته همین.....
آها ادعا داره چرا کم نوشتی آخه وقت نداری همین ها رو هم بخونی .....
هنوزم ادعا می کنه دوستم داره .....
اما من واقعا دوستش دارم ....
اما نمی دونم چرا هر چند روز یک بار با کفش میخ دار روی قلبم پاده روی می کنه ....
I LOVE YOU
خوش آمدی.....................