یک راز قشنگ

این وبلاگ رو برای عزیزترینم ساختن.... شاید قسمتی از بی وفایی هام را جبران کنه

یک راز قشنگ

این وبلاگ رو برای عزیزترینم ساختن.... شاید قسمتی از بی وفایی هام را جبران کنه

سیب

تو به من خندیدی 

و نمی دانستی من به چه دلهره از باغچه همسایه سیب را دزدیدم 

باغبان از پی من تند دوید 

سیب را دست تو دید 

غضب آلود به من کرد نگاه  

سیب دندان زده از دست تو افتاد به خاک 

و تو رفتی و هنوز  

سالهاست که در گوش من  

آرام آرام 

خش خش گام تو تکرار کنان می دهد آزارم 

و اندیشه کنان غرق این پندارم  

که چرا خانه کوچک ما  

سیب نداشت

نظرات 2 + ارسال نظر
صفورا دوشنبه 5 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 02:55 ب.ظ http://lahzehayeshaeraneh.blogsky.com/

سلام
شاعر این شعر کیه؟
به وبلاگ منم سر بزنین خوشحال میشم

سلام
حمید مصدق

[ بدون نام ] دوشنبه 5 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 09:08 ب.ظ

عاشق و رند و نظربازم و می گویم فاش
تا بدانی که به چندین هنر آراسته ام
چرا خالی می بندی؟ سیبو خودت خوردی و من مظلومانه تو را نگریستم حتی یه گاز هم به من ندادی

شیطون نشو ..
خودت گاز زدی انداختی زمین

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد