می رسد بهار
موسم سبز روزگار
لحظه هایت خوش و هزار
با ترنم روزگار
می رسد بهار
موسم سبز روزگار
قامتت همچون درخت
چشمانت همچون رود
گیسوانت همچو باد
در مسیر روان رود
می رسد بهار
موسم سبز روزگار
بخت تو بلند
روزگارت بهار
آرزوهایت روان
می رسد بهار
موسم سبز روزگار
سلام
نوشتنی ها رو که تو می نویسی . شنیدنی ها رو هم که من می شنوم .....
چند وقته بد جور با اسفنج آشپزخونه احساس هم ذات پنداری دارم ......
سلام بانوی من
سالهاست که دلم در انتظار دیدن تو پر می کشد...
سالهاست که در هر طلوع آفتاب منتظر می مانم تا شاید نشانی از تو خورشید بگیرم و سالهاست که در هر غروب خط سرخ خون تو را از افق ها نظاره می کنم...
نمی دانی چه اندازه در فراغت دل تنگم . دوباره ماه ها گشتند و سال تازه شد و نوبت رمضان شد دوباره آمده ام در خانه ات به اصرار و التماس و پر از دل دلتنگی های سال گذشته .
بانوی من تو نمی دانی چه فراقی دارد گریستن در شبهای پر برکت قدر و گریستن در عظمت مردی که که همسر تو بود....
اگر امروز می بینی به در خانه تو آمده ام و نه شویت به این خاطر است که او عاشق تو بود و کدام عاشق روی معشوق خود را زمین می زند ....
بانوی من بی اندازه دلتنگم در فراق مردی که برزگ بود و بزرگی را معنا داد پیروز بود اما هیچ گاه پیروزی خود را بروز نداد او از آن روزی پیروز شد که که در کنارش آرام گرفتی تو تنها معشوقه ای بودی برایش که در دوری تو در چاه خون گریست و ما مردان امروز کدامینمان در فراغ عشقمان سر در گریبان چاه فرو می کنیم او تو را بی اندازه دوست داشت پس به پای تو می افتم و از تو خواهش می کنم که به او برسانی پیامم را که بی اندازه دلتنگتم حتی از پس این قرن های طولانی و روی هرگز ندیده ات را به جانم خریدارم ...
بانوی من خط سرخ تو امروز دز روح ماست و ما هر روز به سرخی خون توست که عاشق می شویم و هیجان زده .....
سلام مرا به آن بزرگ مرد برسان.....
به امید دیدار
اصلا مهم نیست که به وبلاگت سر نمی زنی شاید خیلی برات تکراری شده یا من خیلی دیر به دیر برات مطلب جدید می زاری ... اما نوشته ها مثل آبشار نیستند که که از سر تا پای آدم جاری باشند خیلی از احساسات حتی قابل بیان نیستند مثلا تو می تونی حس خوشحالیت را توصیف کنی ......
نمی دونم باید از کجا شروع کنم خیلی وقته برات هیچی ننوشتم . می دونم وقتی می آیی و میبنی اینجا خالیه و هیچ وطلب جدیدی توش نیست کلی پکر می شی.....
اما نوشته هام اینجا و هر دست نوشته دیگه توی هر جای دنیا نمی تونه نشون دهنده علاقه من به تو باشه خودتم می دنی قلب آدم مکان نیست که محدودیت داشته باشه . تو گذشت زمانم قلب آدم پیر نمی شه که خاطراتشم کهنه بشن....
اما این روزها از همیشه بیشتر فکر می کنم به آینده و اتفاقاتی که تو راه هستن ....